ی روزی از روزا که کرونا کمتر شده بود و اجازه دادن مدرسه ها باز بشه با یه کیف پر از پاکت نامه اومد توی کلاس و کیفشو گذاشت روی میز و زیپشو باز کرد و دونه دونه پاکتارو درآورد، ۷ تا پاکت شد؛ ۷ تا پاکتی که خودش درست کرده بود،
بهش گفتم توش چیه خاله جان، گفت: نقاشیتو کشیدم، همش خودتی.
و وقتی اولین پاکتو باز کردم برق خوشحالی اومد توی چشمام؛
یه خاله فرزانه کشیده بود با یه لبخند کنار خودش که خوشحال بود و لبخند به لب داشت با یه قلب بینمون.
بهش نگاه کردم و گفتم بیا بغلت کنم، بغلش کردم و حالا چشمای هر دومون از خوشحالی برق میزد😍
سیفی
بدون دیدگاه