بلاتکلیفی


از بلاتكليفي خوشم نمي آید،برای من هر چیز معنی و احساس واضحی دارد .

مثلا این روزها به سال ١٤٠۰ نزدیک میشویم و میگویند این سال نه جزء قرن ۱۳هست نه قرن ۱۴ خب پس تکلیفش چیست؟؟؟

یا همین شنبه آینده ساعت۱۳:۷ گوینده صدا و سیما می گوید اغاز سال ۱۴۰۰شمسی مبارک باد، اما تاريخ شنبه در تقويم ٣٠اسفند است يعني شما بعد از ظهر هنوز در تاريخ ٣٠اسفند۱۳۹۹ زندگي ميكنيد؟؟؟

اصلا چرا راه دور برویم، خود شنبه چند شنبه است؟چرا بعدش يك شنبه است؟ چرا هيچ عددي به شنبه تعلق نگرفته ؟؟؟

انگار صفر هم يک عدد است ، اخر اگه نيست چرا وجود داره ؟؟

هر چقدر بیشتر فكر ميكنم بیشتر هیچی هایی پیدا میکنم كه وجود دارند.

مادرم بعد از مرگ پدرم یک دفعه پیر شد ،انگار اندازه صد سال تنها شد،گاهی به جایی خیره میشود بعد با اه بلندی به خود می آید همیشه در برابر سئوال مامان چی شده ؟جواب میدهد هیچی .

اخ یادم به یک هیچی جگر سوز افتاد ،ان وقت که یک روز صبح سرد زمستان داخل پیش دبستانی چشمم به جای چنگال داغ شده پشت دست علی کوچولوم افتاد و علی کوچولوی من در برابر سئوال مربی که علی جان دستت چی شده فقط گفت هیچی،یک هیچی بغض آلود .

بزارید دیگه نگم .
اصلا هیچی نشده.
آسنا

بدون دیدگاه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *